کد مطلب:225618 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:272

دوره ی 03
(دوران ولایتعهدی)

در سال 198 هجری، امین طی درگیری با برادرش مأمون، كشته شد، و اختیار كامل كشور اسلامی به دست مأمون غاصب افتاد. پس از شروع حكومت نامشروع مأمون، وضعیت زندگانی امام رضا علیه السلام را نیز تغییر كرد. مأمون پس از استقرار حكومت، در اولین فرصت، حضرت رضا علیه السلام را با دعوت اجباری به مقر حكومتی خود، یعنی طوس آورد، و با اجبار و تهدید، آن حضرت را وادار به قبول ولایتعهدی كرد. این مسأله، برای به قدرت رساندن آن امام همام علیه السلام نبود، بلكه مأمون چندین هدف را با این نقشه دنبال می كرد: اول، می خواست امام عزیز شیعیان را كاملا تحت نظارت و نفوذ خود داشته باشد، تا خیالش كاملا از جانب او راحت باشد. دوم، با این فكر مكارانه ی خود، می خواست توجه سادات و علویین و محبت مردم خراسان را به سوی خود و حكومتش جلب كند. مأمون در قتل برادرش



[ صفحه 23]



بسیار زشت عمل كرده بود؛ تا جایی كه، مدت ها سر برادر خود را بر چوبی سوار كرده، و مردم را مجبور به لعن بر او می كرد. در نتیجه، این موضوع تأثیر بسیار نامطلوبی در اذهان مردم به جای گذاشته بود. بنابراین، مأمون می خواست با بهره گیری از چهره ی محبوب یادگار آل مرتضی علیه السلام موجب تحكیم پایه های حكومتی خود شود. سوم، می خواست با قبولاندن امر ولایتعهدی به آن حجت الهی، موجب خواباندن شورش ها، و جلب توجه و محبت علویان و فرزندان آل فاطمه علیهاالسلام شود.

به هر حال، آن امام عزیز با دلی ناشاد و خاطری ناآرام، از جوار قبر مبارك جدش رسول خدا صلی الله علیه و آله جدا شد، و با خانواده خود خداحافظی نمود. ایشان در حالی كه خود واقف به سختی ها و مشكلات این سفر غریبانه، و در نهایت، شهادت در دیار غربت بودند، عازم طوس شدند.

مغول سیستانی (ره) می گوید: در آن حال كه رجاء بن ابی ضحاك ملعون (لعنت الله علیه) مأمون بردن كاروان امام رضا علیه السلام به طوس شده بود، هنگام حركت كاروان، به محضر مبارك آن حضرت شرفیاب شدم. آن حضرت، خاندان خود را گرد آورده بود، و از آنها می خواست كه برای او گریه كنند. ایشان به آنها می فرمود: «من دیگر به میان خانواده ام بر نخواهم گشت.» آن گاه وارد مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله شدند، تا با پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله وداع كنند. حضرت چندین بار وداع می كرد، و باز به سوی قبر مبارك پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله باز می گشت و با صدای بلند می گریست! مغول سیستانی (ره) می گوید: در این حالت خدمت آن حضرت علیه السلام رفتم، و سلام كردم. ایشان خطاب به من فرمودند: «مغول! به من خوب نگاه كن! من از جدم دور می شوم، و در غربت، جان می سپارم، و در كنار هارون (ملعون) دفن می گردم.» [1] .

سرانجام، با اصرار و فشار زیاد آن بزرگوار، رجاء بن ابی ضحاك پذیرفت كه از طریق مكه و عراق به سوی خراسان بروند. آنها با گذشتن از شهرهای: بصره، خرمشهر، اهواز، اراك، قم، ری و نیشابور، در دهم شوال سال 201 هجری به مرو وارد شدند.

به هر حال، اگر چه آن حضرت در آخر عمر مباركش به امر ولایتعهدی حكومت



[ صفحه 24]



هم نایل شدند، اما با توجه به شواهد موجود، سخت ترین دوران عمر مبارك حضرت، همین دوران بوده است. این نتیجه، از سخنان مبارك آن حضرت بر می آید؛ چنانچه روزی خطاب به مأمون (لعنه الله علیه) كه با وجود باطن لبریز از بخل و كینه، مرتب نسبت به آن حضرت اظهار محبت می كرد، فرمودند، «این امر ولایتعهدی، هرگز نعمتی برایم نیفزود. من وقتی در مدینه بودم، دست خطم در شرق و غرب نجوا می شد. در آن موقع، اسب خود را سوار می شدم، و آرام در كوچه های مدینه راه می پیمودم، در حالی كه در مدینه كسی از من عزیزتر و مهمتر نبود.» [2] .

این سخن، خود گواه بر آزار و سختی هایی بوده كه در دوران ولایتعهدی به طور پنهانی بر امام علیه السلام وارد می كردند، و كسی از شیعیان هم متوجه نمی شد. آن امام عزیز نیز به خاطر حفظ مصالح شیعیان، هرگز این مشكلات را ابراز نمی كردند.

بالآخره، آن افعی خطرناك، نیش سمی و كشنده ی خود را بر امام مظلوم و غریب شیعیان وارد كرد، و به شكلی كاملا مرموزانه، آن وجود مبارك را مسموم كرد و به شهادت رساند. خود حضرت قبل از شهادت، از قاتل ملعون خود به شیعیان خبر داد، و توصیه كرد كه فریبكاری های مأمون ملعون، موحب پوشیده شدن حق نشود. آن حضرت به طور مرتب به یاران و اصحاب نزدیك خود می فرمود: «فریب سخنان او را نخورید! به خدا سوگند! هیچ كس جز او مرا به قتل نمی رساند؛ ولی چاره یی جز صبر ندارم، تا آن روز كه دوران زندگی ام به سرآید.» [3] .

«السلام علیكم بما صبرتم فنعم عقبی الدار...»


[1] علامه مجلسي (ره)، بحارالانوار، ج 49، ص 117.

[2] مهدي پيشوايي، سيره پيشوايان، ص 470، نشر توحيد 1375، صدوق، عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 167.

[3] علامه مجلسي (ره)، بحارالانوار، ج 49، ص 189.